English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (3759 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
cingulum U دسته ای از رشته عصبی در مغز [ساختمان استخوان بندی ]
cingulum bundle U دسته ای از رشته عصبی در مغز [ساختمان استخوان بندی ]
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
nerve bundle U دسته ای از رشته عصبی [ساختمان استخوان بندی ]
nerve fascicle U دسته ای از رشته عصبی [ساختمان استخوان بندی ]
Other Matches
nerves U رشته عصبی
nerve U رشته عصبی
neurons U رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
neuron U رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
tract U دسته تار عصبی
tracts U دسته تار عصبی
neuritis U التهاب یا اماس وزخم عصبی که دردناک است وسبب ناراحتی عصبی وگاهی فلج میگردد
nervation U ساختمان عصبی شبکه عصبی
neuralgia U درد عصبی مرض عصبی
null U رشته یا حروفی که حرف null دارد برای بیان انتهای رشته
fill U حرفی که یک رشته اضافه میشود تا طول آن رشته مناسب شود
fills U حرفی که یک رشته اضافه میشود تا طول آن رشته مناسب شود
thready U رشته رشته باصدای باریک
fibrillation U رشته رشته سازی
threads U رشته رشته شدن
thread U رشته رشته شدن
fiberize U رشته رشته کردن
v , series U سری عوامل شیمیایی بی بو وبی رنگ عصبی سری عوامل شیمیایی عصبی
mounting U دسته و پشت بند دسته شمشیر
universal U قطعهای که رشته بیت سری اسنکرون را به حالت موازی یا حالت موازی را به رشته سری تبدیل میکند
nosegay U دسته گل یایک دسته علف
lorgnettes U ذره بین یا عینک دسته داری که در اپراهاونمایشگاههابکارمیرود عینک دسته بلند
lorgnette U ذره بین یا عینک دسته داری که در اپراهاونمایشگاههابکارمیرود عینک دسته بلند
abnerval U عصبی
overwrought U عصبی
neurogram U رد عصبی
on pins and needles <idiom> U عصبی
keyed up <idiom> U عصبی
engram U رد عصبی
nervous U عصبی
twitchy U عصبی
neurotic U عصبی
nervelessness U بی عصبی
neural U عصبی
uptight U عصبی
shocks U حمله عصبی
Relax! U عصبی نشو!
shocked U حمله عصبی
shock U حمله عصبی
nerve block U وقفه عصبی
nerve cell U یاخته عصبی
interneural U داخل عصبی
nerve cell U سلول عصبی
nerve center U مرکز عصبی
interneuron U داخل عصبی
nerve current U جریان عصبی
nerve deafness U کری عصبی
neural bond U پیوند عصبی
neural circuit U مدار عصبی
neural conduction U رسانش عصبی
neural discharge U تخلیه عصبی
neural induction U القای عصبی
neural lesion U ضایعه عصبی
neural network U شبکه عصبی
neural reverbration U ارتعاش عصبی
neural satiation U اشباع عصبی
neurocyte U یاخته عصبی
neural arc U قوس عصبی
nervelessly U از روی بی عصبی
nerve tissue U بافت عصبی
willies U حمله عصبی
nerve ending U پایانه عصبی
nerve fibre U تار عصبی
neurofibril U تار عصبی
nerve impulse U تکانه عصبی
lose temper <idiom> U عصبی شدن
nerve path U گذرگاه عصبی
nerve plexus U شبکه عصبی
neuritis U التهاب عصبی
neuroplexus U شبکه عصبی
sweat bullets/blood <idiom> U عصبی بودن
neuralgia U درد عصبی
neurons U یاخته عصبی
nervous systems U دستگاه عصبی
nervous system U دستگاه عصبی
psychochemical agent U گاز عصبی
psychochemical agent U عامل عصبی
causalgia U سوزش عصبی
ganglion U غده عصبی
plexus U شبکه عصبی
neuron U یاخته عصبی
anorexia nervosa U بی اشتهایی عصبی
visceral nervous system U دستگاه عصبی احشایی
tense U عصبی وهیجان زده
tensed U عصبی وهیجان زده
tenser U عصبی وهیجان زده
tenses U عصبی وهیجان زده
tensing U عصبی وهیجان زده
tensest U عصبی وهیجان زده
neuropsychiatric U درمان روانی عصبی
jittery U وحشت زده و عصبی
neurotic U دچار اختلال عصبی
neuropath U دچار اختلالات عصبی
neuromuscular coordination U هماهنگی عصبی- عضلانی
on edge <idiom> U خیلی عصبی وخشمگین
sympathetic nervous system U دستگاه عصبی سمپاتیک
neuropsychiatric U مرض روانی و عصبی
hysteria U هیستری حمله عصبی
neuroblast U یاخته رویانی عصبی
neuroptera U حشرات عصبی الجناح
reciprocal innervation U تحریک عصبی تقابلی
autonomic nervous system U دستگاه عصبی نباتی
bradyarthria U کندگویی عصبی- ماهیچه یی
commissure U بافت عصبی رابط
anorexic U مبتلا به بی اشتهایی عصبی
unipolar U سلولهای عصبی یک قطبی
nerve agent U عامل شیمیایی عصبی
neurogenic U دارای ریشه عصبی
commissural fibres U رشتههای عصبی رابط
cns U دستگاه عصبی مرکزی
neurotransmitter U انتقال دهنده عصبی
discharge U شلیک عصبی تخلیه
preganglionic U قبل از عقده عصبی
discharges U شلیک عصبی تخلیه
parabiosis U وقفه رسانش عصبی
parasympathetic nervous system U دستگاه عصبی پاراسمپاتیک
vegetative nervous system U دستگاه عصبی نباتی
conceptual nervous system U دستگاه عصبی فرضی
sierra U رشته کوه تیز ودندانه دار رشته جبال تیز ودندانه دار
neurogenic U ایجاد کننده بافت عصبی
oxime U ماده ضد اثرعامل عصبی شیمیایی
tie up in knots <idiom> U کسی را عصبی ونگران کردن
neurocirculatory asthenia U ضعف عصبی- گردش خونی
sympathetic nervous system U دستگاه عصبی خود کار
liminal U وابسته به مختصرترین تحریک عصبی
psychoneural parallelism U توازی نگری روانی- عصبی
autonomic U منسوب به دستگاه عصبی خودکار
ans U دستگاه عصبی خود مختار
autonomic nervous system U دستگاه عصبی خود مختار
dendrite U شاخههای متعدد سلولهای عصبی
preganglionic U وابسته به جلو عقده عصبی
commissurotomy U برداشتن بافت عصبی رابط
nervous U عصبی مربوط به اعصاب عصبانی
troop U دسته دسته شدن
in detail U مفصلا دسته دسته
windrow U دسته دسته کردن
trooping U دسته دسته شدن
sorted U دسته دسته کردن
groups U دسته دسته کردن
group U دسته دسته کردن
scores of people U دسته دسته مردم
sort U دسته دسته کردن
shoals of people U دسته دسته مردم
streams of people U دسته دسته مردم
regiments U دسته دسته کردن
regiment U دسته دسته کردن
they came in bands U دسته دسته امدند
sorts U دسته دسته کردن
trooped U دسته دسته شدن
sects U دسته دسته مذهبی
assort U دسته دسته شدن
assort U دسته دسته کردن
distribute U دسته دسته کردن
classify U دسته دسته کردن
sect U دسته دسته مذهبی
solar plexus U شبکه عصبی ناحیه زیر معده
psychoneurosis U ناراحتی روانی در اثر حالت عصبی
psychoneurotic U مریض مبتلا به ناراحتی عصبی وروانی
neuromuscular U وابسته باعصاب و عضلات عصبی و عضلانی
parasympathetic U وابسته به دستگاه عصبی نباتی پاراسمپاتی
parasympathetic U عمل کننده ماننددستگاه عصبی نباتی
gray matter U ماده خاکستری بافت عصبی مغز
aeroneurosis U اختلالات عصبی فضانوردان در اثر تحریک وهیجان
If you say that to her, you will be stirring up a hornet's nest. U اگر این حرف را به او بزنی، عصبی اش می کنی.
coaction U عمل دسته جمعی همکاری دسته جمعی
to form into groups U دسته دسته کردن طبقه بندی کردن
to work oneself up U به کسی [چیزی] خو گرفتن [و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
to get worked up U به کسی [چیزی] خو گرفتن [و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
subliminally U غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
subliminal U غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
limen U کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است
neural net U مدل ریاضی بعضی پدیده هاکه رفتار عصبی دارند
parkinsonism U اختلال مزمن عصبی که با سختی عضلات بدن ولرزش مشخص میشود
cassion discase U تغییرات عصبی ناشی ازکاهش فشار محیط در ارتفاع بالاتر از یک یا دو اتمسفر
catena U رشته
ghaut U رشته
ranged U رشته
range U رشته
artery U رشته
arteries U رشته
filament U رشته
filaments U رشته
tatter U رشته رشته
seriated U رشته رشته
strand U رشته
strands U رشته
coneatenation U رشته
fiber U رشته
threads U رشته
chain U رشته
chains U رشته
thread U رشته
filaria U رشته
reeve U رشته
ranges U رشته
funicle U رشته
sequences U رشته
series U رشته
unifilar U یک رشته
suite U رشته
Recent search history Forum search
2New Format
1fibers affecting
1معنی لغوی کیسینگ در رشته مهندسی آب چیست؟
1ترجمه ی stirling numberبه انگلیسی؟
2در رشته ادبیات انگلیسی
2در رشته ادبیات انگلیسی
1ترجمه لغت شینه در رشته برق به انگلیسی
1well-shuffled deck
1I want to add a meaning, but it doesn't fuction!
2irritated
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com